پدر شوهرم توخونشون یه اتاق مخصوص خودش داره و تقریبا هیچ کس حق نداره بدون اجازه حتی تا دم در اتاقشم بره
دیروز راشی داشت ساعت دیواری رو درست میکرد گفت برو از اتاق بابا دوتا باتری بردار بیار منم از خدا خواسته
مدیونید اگه فک کنید چقد دوست داشتم برا یه بارم که شده برم تو اتاقش و ببینم چیا اونجاست آخه همیشه تعریفشو شنیده بودم اما نرفته بودم تو اتاقش یه چند باری تا دم در رفتم و پدر شوهری رو صدا کردم
وقتی رفتم پشت در و در زدم پدر شوهری گفت بیاتو منم رفتم وای انگار بازار شام بود ، نه انگار مغولا حمله کرده بودن همه چی تو اتاق بود از شیر مرغ تا جون آدمیزاد همینطوری که پدر شوهری دنبال باتری بود منم چشمم همه جا کار می کرد یه دفتر نقاشی بود اجازه گرفتم و برداشتم توش یه عالمه نقاشی هنری بود که پدر شوهری گفت خودش کشیده باورم نمیشد انقدر هنرمند باشه
بعدم انواع و اقسام کلکسونا رو داشت مثل تمبر و عکس و کبریتو .. اینا
خیلی برام جالب بود همشه فک می کردم اون اتاق فقط مخصوص سیگار کشیدنشه یا اینکه بره فیلم قدیمی هاشو بزاره و تنهایی ببین و اینکه یکی یه چیزی بخواد انگاری مغازه محله بره براش برداره بیاره هیچ وقت فکر نمی کردم اونجا نقاشی میکشه خط می نویسه و خیلی هنرای دیگه کلا برام جالب بود
چه پدر شوهر جالبی
آفرین به پدر شوهر هنرمند
بعد تو خجالت نمیکشی فقط فکرهای بدبد درمورد اونجا میکردی؟؟؟؟؟؟؟؟
واقعا
چرا الان دارم خجالت میکشم
واقعاً اجازه نمیده هیچکس بره توی اون اتاق ؟؟؟ چرا خووووووووووووووووب ؟؟؟
آره واقعا نمی دونم
به نظر من که اتاقشه اختیارش رو داره
اهوم شاید
بعدهم بنده خدا میدونه عروسش سربه هواست یه دفه حواسش نیست میزنه این کلکسیونها رو درب و داغون میکنه
خواهری دستت درد نکنه سر به هوا هم شدیم
بگردم راستم میگیا
چه قدر خوب که آدم پدر شوهری هنرمند هم داشته باشه
اهوم
چه بامزه!
اهوم
چه مرد جالبی!!!
میشه از زندگیش یه سناریوی قوی در آورد!
بابا سناریو
به خاطر خراب نشدن کلکسیوناشه. واینکه حوصله نداره به همه تذکر بده.اجازه ورود نمیده و راحت
احتمالا دیگه
من گفتم الان اون تو یه سر بریده
یه جنازه ی مومیایی
یا لاقل یه هوو واسه مادر شوهرت میکشیدی بیرون
سلام
خوب خداروشکر که به آرزوتون رسیدین!
مرسی سر زدین مرسی مرسی
چه جالب
تا پیر نشدم باید یه همچین فکری بردارم واسه خودم