و این گونه بود که...

سلام


یه روز تو خونه نشسته بودم خیلی دل به نشاط پاشدم شماره فاطمه دوستمو از تو گوشیم برداشتم تا با اون یکی خطم بهش زنگ بزنم یه حال و احوالی بکنم مثلا

گوشی رو برداشتم اسمس دادم

من : فاطمه جان سلام یه زنگ بزن ( خودتون پرور هستینا ما با فاطمه این حرفا رو نداشتیم یعنی داشتیما اما من شارژم در حدی نبود که بتونم بهش بزنگم )

فاطمه : سلام اشتباه گرفتین فک کنم

من : فاطمه ماشی ام یعنی تا این حد اصفهانی هستی؟

یهو دیدم زنگ زد گوشی رو که برداشتم کپ کردم یعنی واقعا اشتباه گرفته بودم پشت خط یه خانومی بودن ( خدا رو شکر  رجال نبود) بهم گفتن اشتباه گرفتی منم کلی شرمنده شدم خلاصه یه کم حرف زدیم و اینا بعد اون خانوم گفتن که من دلارامم منم گفتم منم بهارم و اینگونه شد که من یه دوست خوب به دوستام اضافه شد

برا راشی خان که تعریف کردم گفت دختره خوب چه طوری اعتماد کردی و اینا که با هم دوست شدیم اما واقعا هم برا خودم جالب بود که اینجوری بهم اعتماد کردیمو با هم دوست شدیم

الانم خیلی دوسش دارم

جالبیشم اینجا بود اصن شماره دلارام و فاطمه مثل هم نبود من چرا شماره دلارامو گرفته بودم؟

یه کمم به خودم شک کردم ولی فک کنم آثار تنهایی بود


میگم چرا این روزا حسش نیست بنویسم الانم خداوکیلی جمله هامو ببینین شدم عین بچه ابتدایی ها اصن انگاری انشا می نویسم

باشد که رستگار شوم

نظرات 2 + ارسال نظر
مسافر سه‌شنبه 7 شهریور 1391 ساعت 02:58 ب.ظ http://kooleposhti60.blogfa.com/

انگاری اونم تنها بوده و منتظر یه همچین اتفاقی.

واقعا

بهار سه‌شنبه 7 شهریور 1391 ساعت 03:26 ب.ظ http://joyz.blogfa.com/

جالبه چه همینجوری با هم دوست شدین

اهوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد